« مَنْ طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَنْ وَجَدَنی عَرَفنی وَ مَنْ عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَنْ اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَنْ عَشَقَنی عَشِقْتُهُ وَ مَنْ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ وَ مَنْ دیتُهُ فَانَا دیتُهُ1 . »“حدیث قدسی”
« آنکس که مرا طلب کند، مییابد. آنکس که مرا یافت، میشناسد. آنکس که مرا شناخت، دوستم میدارد. آنکس که دوستم داشت، به من عشق میورزد. آنکس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم. آنکس که به او عشق ورزیدم، میکشم او را. و آنکس را که بکشم خونبهایش برمن واجب است. و آنکس که خونبهایش برمن واجب باشد، خودم خونبهایش هستم. »
اینجانب مرادعلی آقایی کوچکزاده، فرزند احمدعلی، شمارهی شناسنامه 2 در سال 1344 در یک خانوادهی متوسّط مذهبی بهدنیا آمدم زمانی که انقلاب اسلامی میرفت تا مسیر تکاملی خود را طی کند و به جهانی شدن خود هرچه نزدیکتر شود آمریکا و شوروی و وابستگانش از جهانی شدن انقلاب اسلامی ما میترسیدند و میلرزیدند اوّل گروهکهای ضدّخلق را تقویت کردند تا در کردستان و یا شهرهای دیگر تشنّج بهوجود بیاورند و پاسداران و سربازان و بسیجیها را سرببرند. برای نابودی انقلاب اسلامی و اسلام عزیز بکوشند اما دیدند که تیرشان به سنگ خورده است و بعد آمریکا و دست نشاندگانش آمدند صدّام یزید را در عراق یک عروسک قرار داده و جنگ را به ایران تحمیل کردند تا به خیال خام خود، انقلاب اسلامی را از بین ببرند.
برادران! مواظب این منافقین و ضدانقلابیون و لیبرالها باشید و امام را تنها نگذارید حرفهایش را گوش فرا دهید.
پدرم! خدا امانتی به شما داده بود که این امانت را از شما پس گرفت باید افتخار کنی که فرزندی داشتی که در راه اسلام و قرآن فدا کردی.
و تو ای
مادر! باید همچون فاطمه(س) باشی پس صبر داشته باش و برای من
ناراحت
نباش.
و تو ای
برادرم و خواهرم! باید راه برادرت و برادران دیگر که در راه اسلام، جانبازی
میکنند را ادامه دهید.
سلام بر
سالار شهیدان حسین بن علی(ع)، درود بر رهبر سازش ناپذیر انقلاب
روح
خدا روح الله الموسوی الخمینی. « والسلام علیکم و رحمة
الله و برکاته »
برادر مرادعلی آقائی در سال 1344 در روستای باغدشت در یک خانوادهی ضعیف کشاورز به دنیا آمد. مراد دوران دبستان خود را در روستای باغدشت به پایان رسانده و برای کلاس بالاتر به روستای گنجافروز بابل عزیمت نمود. پس از دوران راهنمایی برای کسب علم بیشتر راهی بابل گشته و در آنجا تا دوم نظری ادامه داد. سپس وقتی دید که دانشگاه انسانسازی جبهه، دانشجو میپذیرد او در آن دانشگاه ثبتنام نمود و پس از آموزش مقدماتی کارت ورود به دانشگاه را دریافت نمود و پس از مدّتی نبرد با کفّار در 28/8/1361 به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
از استقامت پدر شهید سخنی بشنویم: وقتی که عدهای از پاسداران در روز هفت شهید شرکت نمودند و چهرهشان غمناک بنظر میرسید امّا پدر شهید با روحیه گشاده و با لبان خنده به پاسداران گفت هیچ ناراحت نباشید مگر قربانی دادن در راه خدا ناراحتی هم دارد؟ البته جای تعجب نبود از چنین پدری چنین فرزندی تربیت یابد وقتی این پدر فرزند خودش را از دست میدهد، با روحیه قوی میگوید فرزند خودم را در راه اسلام قربانی نمودهام.